روز من
ارسال شده توسط زهرا در 88/5/14:: 8:58 عصربعضی وقتا توی زندگی آدما شرایطی پیش میاد که دلشون می خواد کلی حرف بزنند اما وقتی موقع اش میرسه انگار همه ی حرف ها توی دهنشون خشک میشن واز بین میرن و میمیرن شرایطی به وجود میاد که انگار دیگه حرف زدن درباره ی اون چیزی که کلی ذهنشون رو مشغول کرده بود دیگه مهم نیست مهم اینکه اون لحظه ای که با هم هستند خوش باشند حتی شده با چهره هاشون نشون بدند. لازم نیست این دفعه حرف دلشون رو بزنند فقط اینکه کاری کنند برای یه دل دیگه. می خوان کاری کنند که لبخند بشینه روی چهره اش حتی اگه بزور این کارو بکنه .اینجا ست که لحظه های قشنگ به وجود میاد لحظه هایی که هرکدوم به خیا ل اینکه اون یکی نمیفهمه توی دلش چی میگذره سعی میکنند برای همدیگه بشن چتر اون وقت هر کدوم یه چتر میگیرند بالای سر همدیگه یکی بزرگ یکی کوچیک یکی آبی یکی سبز یکی مشکی ویکی دیگه هم سفید .ای کاش میشد همیشه چترا بازباشه وقتی حرف از دلا بود. امروز روز قشنگی بود خیلی قشنگ چون خورشید بود مهم نبود چه جوری مهم این بود که آسمونو روشن کرده بود با هر نوری که میخواست.